×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

1 minutes out of time

دل به دریا زدن

داستان درباره کوهنوردی ست که می خواست بلندترين قله را فتح کند .بالاخره بعد از سالها آماده سازی خود،ماجراجو يی اش را آغاز کرد.اما از آنجايی که آوازه ی فتح قله را فقط برای خود می خواست تصميم گرفت به تنهايی از قله بالا برود. او شروع به بالا رفتن از قله کرد ،اما دير وقت بود و به جای چادر زدن همچنان به بالا رفتن ادامه داد، تا اينکه هوا تاريک تاريک شد.
سياهی شب بر کوهها سايه افکنده بود وکوهنورد قادر به ديدن چيزی نبود . همه جا تاريک بود .ماه و ستاره ها پشت ابر گم شده بودند و او هيچ چيز نمی ديد . در حال بالا رفتن بود ،فقط چند قدمی با قله فاصله داشت که پايش لغزيد و با شتاب تندی به پايين پرتاب شد .در حال سقوط فقط نقطه های سياهی می دید و به طرز وحشتناکی حس می کرد جاذبه ی زمين او را در خود فرو می برد . همچنان در حال سقوط بود ... و در آن لحظات پر از وحشت تمامی وقايع خوب وبد زندگی به ذهن او هجوم می آورند. ناگهان درست در لحظه ای که مرگ خود را نزديک می ديد حس کرد طنابی که به دور کمرش بسته شده ، او را به شدت می کشد.
ميان آسمان و زمين معلق بود ... فقط طناب بود که او را نگه داشته بود و در آن سکوت هيچ راه ديگری نداشت جز اينکه فرياد بزند : خدايا کمکم کن ... ناگهان صدايی از دل آسمان پاسخ داد از من چه می خواهی ؟
- خدايا نجاتم بده
- آیا يقين داری که می توانم تو را نجات دهم ؟
- بله باور دارم که می توانی
- پس طنابی را به کمرت بسته شده قطع کن ...
لحظه ای در سکوت سپری شد و کوهنورد تصميم گرفت با تمام توان اش طناب را بچسبد .
فردای آن روز گروه نجات گزارش دادند که جسد يخ زده کوهنوردی پيدا شده ... در حالی که از طنابی آويزان بوده و دستهایش طناب را محکم چسبيده بودند ، فقط چند قدم بالاتر از سطح زمین بود 
چهارشنبه 31 فروردین 1390 - 12:02:58 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

پیوند های وبلاگ

آمار وبلاگ

10066 بازدید

5 بازدید امروز

1 بازدید دیروز

6 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements